چون احتیاج داشتم که دوست بدارم و دوستم بدارند، تصور کردم که عاشق شده ام. به عبارت دیگر خودم را به حماقت زدم.(آلبر کامو)
پ ن1:خر تر از آن است که بفهمد!! اما برایش توضیح دادم که بالا پایین شدن هورمون های جنسیت در هوای دو نفره تو یه تخت دو نفره،تختی که شاید خیلی ها قبل از تو و بعد از تو در آن جا بشوند و با هم به سقف آرزوهایشان خیره شده اند عشق نیست !!
پ ن2:به گمانم کثیف ترین نوع عاشقی کردن برای فرار از تنهاییست. یعنی هر روز صبح مجبور باشی از خواب که بیدار میشوی ببوسیش و بگویی دوستش داری در حالی که میدانی واقعا نداری، به حرف هایش گوش کنی در حالی که میدانی هیچکدامش برایت مهم نیست، هر روز از بودن با او احساس خوشحالی کنی در حالی که میدانی شاد نیستی، دوست داشته باشی ولی عاشق نباشی، معشوقه نباشی، آدم نباشی !! ..
کسی که روزگاری بهترین ء دنیایت بود را گرامی بدار حتی:
اگر یک آرامش درمیان هزار زخمی بود که به باورت زد،
هیچکس محکوم به تا ابد خوبء تو ماندن نیست !!
:)
همیشه مراقب اشتباه دوم باش،
اشتباه اول حق توست..
.
.
پ ن : گذشته ی عزیز،
بابت همه ی تجربه ها و درس هایی که بهم دادی ممنونم..