-
[ بدون عنوان ]
1401,06,20 00:23
ما چاره یِ عالمیم و بیچاره یِ تو .. !!
-
دوران عاشقی
1400,07,13 00:12
در ابتدای عاشقی، نوعی جنون و دیوانگی تو را گرفتار خود میکند. مانند زلزله تو را میلرزاند و سپس آرام میشود. زمانی که آرام گرفتی، باید تصمیم بگیری. باید تصمیم بگیری که آیا واقعاً ریشههای شما چنان به هم گره خورده است که نتوانید با هم نبودن را تصور کنید؟ قسمت واقعی عشق، همین است. عشق، حبس شدن نفس در سینه با دیدن یا...
-
4
1400,05,29 00:25
تو زندگی هممون یه اسم هست که تا آخر عمر هرجا بشنویم برمیگردیم یه اسمی که همیشه تو سرچ اینستا؛ تلگرام اون اوله، آره دقیقن همون اسمی که الان اومد تو ذهنت! ;)
-
4
1399,05,30 23:24
مدت بسیارى بود که اسیر شده بودم، اسیرِ یک دوست داشتن اشتباهى که براى توجه و عشق تو، آزادى ام را به تاراج داده بودم،احساس پرنده اى را داشتم که به جاى آسمان در قفس محبوس شده است و در ازاى دانه پرهایش را هم باج داده بود... تورفتى و بعد از رفتنت مدت بسیارى در قفسى که دوست داشتنت در وجودم ساخته بود، اسیر بودم وچشم انتظار...
-
11
1398,07,13 03:20
برای اینکه یک ساعت را با مردی بگذرانیم 350 فرانک سویس می گیرم. یک ساعت در واقع اغراق است. اگر در آوردن لباس ها را حساب نکنیم و تظاهر به محبت و صحبت درباره ی مسائل پیش و پا افتاده را کنار بگذاریم، کل این مدت می شود یازده دقیقه رابطه جنسی. یازده دقیقه... دنیا دور چیزی می گردد که فقط یازده دقیقه طول می کشد!! به خاطر این...
-
سوء تفاهم !
1398,02,24 15:03
عشق برایمرد ها همچون یک زخم عمیق می ماند ! به همین دلیل ، بی آن که چرایی اش را بدانند ، از کسی که بیشتر از همه دوست دارند ، می گریزند ! آن ها از این زخم می هراسند ... این دست خودشان نیست که بی دلیل ، همه چیز را ول می کنند و می روند !
-
آیا مرا عهدیست با جانان ؟!
1397,10,24 23:34
مردی عاشق زنی است و علائم طائون را در چهره ی زن می بیند. هرگز این همه عاشقش نبوده است، و هرگز این همه احساس تنفر نسبت به او نداشته است. وجودش دوپاره شده. اما همیشه این جسم است که پیروز می شود. نفرت غلبه می کند. دست زن را می گیرد، از رختخواب بیرونش می آورد، او را به اتاق، به هال، به راهروی مجموعه ی آپارتمانی، و بعد از...
-
هر کس هم نفسم شد، دست آخر قفسم شد..
1397,10,16 12:33
یادته..؟! سرد بود مثل همین روزهای سرد پوشالی، سوز داشت مثل همین سوزهای دل و تنهایی، نمی دونم از کجا شروع شد! گیج بودم، شاید هم نبودم ولی خوب یادم هست حاضر نبودم گرمی چشمان و خنده هایت را با سردی هوا عوض کنم. یادته.. ؟!
-
یلدا را چگونه گذراندید ?
1397,09,30 00:36
: مادر بزرگ نبود، خا نواده نبود، تو نبودی، سفره ای نبود، حافظ نبود، انار نبود، هندوانه نبود، شام نبود، اما .. تنهایی بود، سکوت بود، سیاهی بود، پاکت سیگار بود، صدای فریدون فروغی بود، غم بود و یک دقیقه بیشتر که همه اش را خوابیدم !!
-
سرنوشت کوفتی
1397,09,22 01:42
صبح زود از خواب بیدار شد و گوشی موبایلش را از کنار تخت برداشت و پیامی را که از یک شماره ناشناس آمده بود را با چشمان نیمه باز خواند....سرنوشت تو متنی است که اگر ندانی؛دست های نویسندگان می نویسند و اگر بدانی خود می توانی نوشت....مکثی کرد و کشدارترین خمیازه این روزهایش را کشید و دوباره خوابید.
-
[ بدون عنوان ]
1397,09,08 00:59
حالا هی بیاییم ادای آدم های مثبت اندیش را در بیاوریم که هیچ اتفاقی نیفتاده،همه چیز خوب و عالیست.اما من به شخصه دیگر حال و حوصله این ادا و اطوارها را ندارم.من جای خالی نداشته هایم را احساس می کنم.جای خالی تو پیش من،من پیش تو...جای خالی خانواده،جای خالی آنهایی که رفتند،جای خالی عشق،محبت .. پ ن : هی پَرت می شود میان تمام...
-
[ بدون عنوان ]
1397,09,04 02:49
چون احتیاج داشتم که دوست بدارم و دوستم بدارند، تصور کردم که عاشق شده ام. به عبارت دیگر خودم را به حماقت زدم.(آلبر کامو) پ ن1:خر تر از آن است که بفهمد!! اما برایش توضیح دادم که بالا پایین شدن هورمون های جنسیت در هوای دو نفره تو یه تخت دو نفره،تختی که شاید خیلی ها قبل از تو و بعد از تو در آن جا بشوند و با هم به سقف...
-
:)
1397,08,15 22:15
کسی که روزگاری بهترین ء دنیایت بود را گرامی بدار حتی: اگر یک آرامش درمیان هزار زخمی بود که به باورت زد، هیچکس محکوم به تا ابد خوبء تو ماندن نیست !! :)
-
[ بدون عنوان ]
1397,08,12 21:09
همیشه مراقب اشتباه دوم باش، اشتباه اول حق توست.. . . پ ن : گذشته ی عزیز، بابت همه ی تجربه ها و درس هایی که بهم دادی ممنونم..
-
+-
1397,05,21 17:07
+ آدمایی که تنهایی رو یاد میگیرن خطرناکن، میدونی چرا؟ - نه نمیدونم ، من هیچ وقت از دلیل های تو سر درنمیارم + برای اینکه این آدما خوب بلدن چطور خودشونو قوی نشون بدن ، انقدر که هیچ کی جرئت نزدیک شدن بهشونو نداشته باشه - خب قسمت خطرناک ماجرا کجاست؟ + قسمت خطرناکشون اونجاست که ممکنه یه روز از درون متلاشی بشن و با یه لبخند...
-
[ بدون عنوان ]
1397,01,29 14:11
مایلم اعضای بدنم را در زمان مرگم اهدا کنم.باشد که ادامه زندگی اجزای وجودم،نجات بخش زندگی دیگری باشد. . پ ن 1: نمی دونم چرا با رسیدن کارت و خواندن این نوشته اشک توی چشمام جمع شد!یه جورایی دلم هم شاد بود هم غمگین... پ ن 2: این بار من در دلم به مرگ پوزخند زدم!! گل من رفتی تو بارون، پر کشیدی آروم آروم .. روزگار از ما چی...
-
اخرین حماقت !!
1397,01,29 13:59
امان از روزی که بفهمی برای کسی که دوستش داشته ای از تمام خط قرمزهایت گذشته ای،اما او هرگز این ها را نه فهمیده و نه دیده ،یا شاید نخواسته ببیند.آن وقت گوشه ای می نشینی و حماقتت را میخارانی و به این فکر می کنی راستی چی شد،اینجوری شد!! .. و ..
-
آری درد دارم، دردی جانسوز
1396,06,31 15:25
بس کنید از حرف هایی که بوی بهار و شکفتن و شروع دوباره و امید می دهد! من نمی توانم خودم را با این حرف ها گول بزنم و صورتم را با سیلی سرخ کنم و رل عاشقانه بازی کنم. برای من این بهار با پاییزش فرق ندارد،اردیبهشتش با اردیجهنم فرقی ندارد،برای من که به ته خط رسیده ام فقط آرامش این دل پر آشوب مهم است نه تغییر فصل و نه نم...
-
عطرخوش زن
1396,06,01 15:58
دیشب خوابم بوی تو را می داد،بویی هوس انگیزو دلربا،رد بو را گرفتم همچون گرسنه ی که ماه ها چیزی نخورده، گوشه خوابم تورا دیدم که نشسته ی و خمیازه می کشی.چشمت که به چشمانم افتاد، گفتی:مگر در خواب همدیگر را ببینیم،بیا کمی با هم در خواب بخوابیم!!.. با صدای گوشی همراه از خواب بیدار شدم،بوی خوشت هنوز در مشامم هست.سیگارم را...
-
[ بدون عنوان ]
1396,06,01 15:55
در شهری توریستی در گوشه ای از دنیا درست هنگامی که همه در یک بدهکاری بسر می برند و هر کدام برمبنای اعتبارشان زندگی را گذران می کنند و پولی در بساط هیچکس نیست، ناگهان، یک مرد بسیار ثروتمندی وارد شهر می شود. او وارد تنها هتلی که در این شهر ساحلی است می شود، اسکناس 100 یوروئی را روی پیشخوان هتل می گذارد و برای بازدید اتاق...
-
[ بدون عنوان ]
1396,03,05 23:31
رفت .. دل من رفت
-
حلب
1395,09,29 12:54
چه لذتی داره بچه های قد و نیم قد از سر و کولت بالا برن و تورو قهرمان خودشون بدونن قهرمان اینکه ازآوارگی نجات پیدا کردن خدایا شکرت بابت آزادی حلب .. پ.ن: اینجا خونه جدید منه با یک "من" جدید روبه رویید :)
-
الْغَوْثَ الْغَوْثَ خَلِّصْنا مِنَ النّارِ یا رَبِّ
1395,07,20 22:20
از دیشب تا الان این الْغَوْثَ الْغَوْثَ خَلِّصْنا مِنَ النّارِ یا رَبِّ ورد زبانم شده،مثل ترانه ی که دوستش داری و زمزمه اش می کنی.مثل یک حقیقت که باورش داری ، امید زیادی داری که او ببخشدت و از این تارکی نجات پیدا کنی.مثل تنها روزنه امید،تنها راه نجات،آخرین ریسمان،آخرین مهلت توبه،مثل رنگ خود،خود خدا .... پ ن:ببخشید تا...
-
دلباخته
1395,07,15 22:01
از همان بچگی تو انتخاب زنها اشتباه می کردم! وقتی رفتیم سفیدبرفی رو ببینیم همه دلباخته ی سفید برفی شده بودن و من عاشق نامادری بد ذاتش.
-
...
1395,04,11 23:14
دلم ۳ نقطه میخواهد
-
...
1395,04,09 22:55
از دست من میری از دست تو میرم تو زنده میمونی منم که میمیرم .. . .
-
هر روز عمرم ..
1395,04,08 17:54
خواب دیدم در پشت طولانی ترین چراغ قرمز گیر افتاده ام و با صدای بلند به موسیقی گوش می دهم.یک دفعه دیدم همه سرنشینان ماشین های دیگر دهانشان کف کرده و از گوش هایشان خون می آید. عابران پیاده هم کمی این طرف و آن طرف بالا پایین میپرند و کمی بعد میمیرندحالا فقط من زنده مانده ام و دختر همسایه که تازگی ها فهمیده ام هم کوره هم...
-
دلواپس و بی تابم ...باز امشبم بی خوابم...
1395,04,04 14:53
با شیشه آب و آخرین لیوان دسته داری که مانده کوتاهترین آبشار دنیا را میسازم، گردنم را هم کج میکنم از آن بالا آنقدر زل میزنم به ته دره که چشمم سیاهی میرود .پایم لیز میخورد و از بالای آبشار پرت میشوم. سرم میخورد یه ته لیوان و میمیرم .... پ.ن:این سردرد نصفه شبها امانم را بریده
-
کسی زنگ این خانه سیاه را می زند!!
1395,03,24 14:19
زنگ می زنند،دوباره زنگ می زنند،در می زنند،من روی تختم دارز کشیدم زنگ می زنند،دوباره زنگ می رنند.کش دارترین خمیازه امروزم را می کشم،چشمانم سنگینی می کند. حالا صدای زنگ تلفن و پیامک هم میآید و صدای اتوماتیک یخچال، و من همچنان مثل کسی که خانه نباشد روی تخت دراز کشیده ام .خوابم می برد،خواب خودم را دیدم،خیلی شکسته شده...
-
..
1395,02,25 19:27
تنها که باشی،غمگین که باشی،استرس که داشته باشی به زمین و زمان می پری و پاچه هرکسی را حتی پاچه خودت را می گیری که چه از جان این زندگی لعنتی می خواهی؟!حالا این شده حکایت این روزهای من که دوستان جانی ما را آزرده و فکر می کنند من عصبی هستم... به گمانم نباید این همه بدی و روزهای سگی یکجا در زندگی یکنفر باشد.مثل دیروز...