!! تراوشات یک ذهن پریشان

پنهان شده ام پشت لبخندى که درد میکند...زمین...خمیازه ایى بکش به زیر پاى من..فقط همین

!! تراوشات یک ذهن پریشان

پنهان شده ام پشت لبخندى که درد میکند...زمین...خمیازه ایى بکش به زیر پاى من..فقط همین

آیا مرا عهدیست با جانان ؟!


مردی عاشق زنی است و علائم طائون را در چهره ی زن می بیند. هرگز این همه عاشقش نبوده است، و هرگز این همه احساس تنفر نسبت به او نداشته است. وجودش دوپاره شده. اما همیشه این جسم است که پیروز می شود. نفرت غلبه می کند. دست زن را می گیرد، از رختخواب بیرونش می آورد، او را به اتاق، به هال، به راهروی مجموعه ی آپارتمانی، و بعد از میان دو خیابان کوچک به خیابان اصلی هدایت می کند و نزدیک کانال فاضلاب رهایش می کند. هر چه باشد«زن های دیگری هم هستند»


پ ن 1:


آدما از آدما زود سیر میشن...


آدما از عشق هم دلگیر میشن...


آدما رو عشقشون پا میذارن...


آدما آدمو تنها میذارن...


پ ن2: به گمانم عشق نفرینست!  نفرینی دوست داشتنی ..



نظرات 2 + ارسال نظر

سلام خواستی به ما هم سر بزن.
بلاگ اسکای زیاد نمیام بیشتر بلاگفا و بلاگ و مهین بلاگ خوبن

یک زن 1397,11,08 ساعت 03:02

همتون عینه همیییین
همه چییی فقط جسسسسسم

!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد