مردی عاشق زنی است و علائم طائون را در چهره ی زن می بیند. هرگز این همه عاشقش نبوده است، و هرگز این همه احساس تنفر نسبت به او نداشته است. وجودش دوپاره شده. اما همیشه این جسم است که پیروز می شود. نفرت غلبه می کند. دست زن را می گیرد، از رختخواب بیرونش می آورد، او را به اتاق، به هال، به راهروی مجموعه ی آپارتمانی، و بعد از میان دو خیابان کوچک به خیابان اصلی هدایت می کند و نزدیک کانال فاضلاب رهایش می کند. هر چه باشد«زن های دیگری هم هستند»
پ ن 1:
آدما از آدما زود سیر میشن...
آدما از عشق هم دلگیر میشن...
آدما رو عشقشون پا میذارن...
آدما آدمو تنها میذارن...
پ ن2: به گمانم عشق نفرینست! نفرینی دوست داشتنی ..
سلام خواستی به ما هم سر بزن.
بلاگ اسکای زیاد نمیام بیشتر بلاگفا و بلاگ و مهین بلاگ خوبن
همتون عینه همیییین
همه چییی فقط جسسسسسم
!!