!! تراوشات یک ذهن پریشان

پنهان شده ام پشت لبخندى که درد میکند...زمین...خمیازه ایى بکش به زیر پاى من..فقط همین

!! تراوشات یک ذهن پریشان

پنهان شده ام پشت لبخندى که درد میکند...زمین...خمیازه ایى بکش به زیر پاى من..فقط همین

...

دلم ۳ نقطه میخواهد 

...

از دست من میری 

از دست تو میرم 

تو زنده میمونی 

منم که میمیرم ..

.

.


هر روز عمرم ..

خواب دیدم در پشت طولانی ترین چراغ قرمز گیر افتاده ام و با صدای بلند به موسیقی گوش می دهم.یک دفعه دیدم همه سرنشینان ماشین های دیگر دهانشان کف کرده و از گوش هایشان خون می آید. عابران پیاده هم کمی این طرف و آن طرف بالا پایین میپرند و کمی بعد میمیرندحالا فقط من زنده مانده ام و دختر همسایه که تازگی ها فهمیده ام هم کوره هم کره....

از خواب پریدم با عجله پرده را کنار زدم و دیدم دختر همسایه روی لبه پنجره ایستاده و طوری که انگار می بیند به من نگاه کرد و از پنجره بیرون پرید.ترسیده بودم پاهایم می لرزید سر جایم خشکم زده بود.حتی نمی توانستم فریاد بزنم. هنوز موسیقی در حال پخش بود که به ترسم ضمیمه شده بود.

دلواپس و بی تابم ...باز امشبم بی خوابم...

با شیشه آب و آخرین لیوان دسته داری که مانده کوتاهترین آبشار دنیا را میسازم، گردنم را هم کج میکنم از آن بالا آنقدر زل میزنم به ته دره که چشمم سیاهی میرود .پایم لیز میخورد و از بالای آبشار پرت میشوم. سرم میخورد یه ته لیوان و میمیرم ....

پ.ن:این سردرد نصفه شبها امانم را بریده