!! تراوشات یک ذهن پریشان

پنهان شده ام پشت لبخندى که درد میکند...زمین...خمیازه ایى بکش به زیر پاى من..فقط همین

!! تراوشات یک ذهن پریشان

پنهان شده ام پشت لبخندى که درد میکند...زمین...خمیازه ایى بکش به زیر پاى من..فقط همین

آری درد دارم، دردی جانسوز

بس کنید از حرف هایی که بوی بهار و شکفتن و شروع دوباره و امید می دهد! من نمی توانم خودم را با این حرف ها گول بزنم و صورتم را با سیلی سرخ کنم و رل عاشقانه بازی کنم. برای من این بهار با پاییزش فرق ندارد،اردیبهشتش با اردیجهنم فرقی ندارد،برای من که به ته خط رسیده ام فقط آرامش این دل پر آشوب مهم است نه تغییر فصل و نه نم باران و نه گنجشگ های روی درختان و نه بوی نان داغ و نه سفر و نه جنس مخالف و ..

عطرخوش زن

دیشب خوابم بوی تو را می داد،بویی هوس انگیزو دلربا،رد بو را گرفتم همچون گرسنه ی که ماه ها چیزی نخورده، گوشه خوابم تورا دیدم که نشسته ی و خمیازه می کشی.چشمت که به چشمانم افتاد، گفتی:مگر در خواب همدیگر را ببینیم،بیا کمی با هم در خواب بخوابیم!!..


با صدای گوشی همراه از خواب بیدار شدم،بوی خوشت هنوز در مشامم هست.سیگارم را روشن می کنم و از اتاق بیرون می آیم.چشمانم به تو می افتد که گوشه آشپزخانه نشسته ی و  خمیاز می کشی و برایم صبحانه درست کرده ی.چشمت که در چشمانم افتاد،گفتی:بیا با هم صبحانه بخوریم..

در شهری توریستی در گوشه ای از دنیا درست هنگامی که همه در یک بدهکاری بسر می برند و هر کدام برمبنای اعتبارشان زندگی را گذران می کنند و پولی در بساط هیچکس نیست، ناگهان، یک مرد بسیار ثروتمندی وارد شهر می شود. او وارد تنها هتلی که در این شهر ساحلی است می شود، اسکناس 100 یوروئی را روی پیشخوان هتل می گذارد و برای بازدید اتاق هتل و انتخاب آن به طبقه بالا می رود.


صاحب هتل اسکناس 100 یوروئی را برمی دارد و در این فاصله می رود و بدهی خودش را به قصاب می پردازد. قصاب اسکناس 100 یوروئی را برمی دارد و با عجله سراغ دامداری می رود و بدهی خود را به او می پردازد.


دامدار، اسکناس 100 یوروئی را با شتاب برای پرداخت بدهی اش به تامین کننده خوراک دام که از او برای گوسفندانش یونجه و جو خرید کرده می دهد.


یونجه فروش برای پرداخت بدهی خود، اسکناس 100 یوروئی را با شتاب به شهرداری می برد و بابت عوارض ساخت و سازی که انجام داده به شهرداری می پردازد.


حسابدار شهرداری اسکناس را با شتاب به هتل می آورد. زیرا شهرداری به صاحب هتل بدهکار بود و هنگامی که چند کارمند و بازرس از پایتخت به شهرداری این شهر آمده بودند یک شب در این هتل اقامت کرده بودند.


حالا دوباره هتل دار اسکناس را روی پیشخوان خود دارد. در این هنگام توریست ثروتمند پس از بازدید اتاق های هتل برمی گردد و اسکناس 100 یوروئی خود را برمی دارد و می گوید از اتاق ها خوشش نیامد و شهر را ترک می کند.


در این پروسه هیچکس صاحب پول نشده است. ولی به هر حال همه شهروندان در این هنگام به هم بدهی ندارند همه بدهی هایشان را پرداخته و تسویه حساب کرده اند و ... این است تعریف ساده اقتصاد.


به همین دلیل است که می گویند انباشتن ثروت مجاز نیست آن را باید به کار بگیری تا همه چرخ های اقتصاد به گردش درآید و همه اجتماع از گردش پول بهره ببرند.


پ ن:چقدر باید بگویم که شیرفهم بشوی که زمین گرد است کمی از پول هایت را قرض بده !!