!! تراوشات یک ذهن پریشان

پنهان شده ام پشت لبخندى که درد میکند...زمین...خمیازه ایى بکش به زیر پاى من..فقط همین

!! تراوشات یک ذهن پریشان

پنهان شده ام پشت لبخندى که درد میکند...زمین...خمیازه ایى بکش به زیر پاى من..فقط همین

در شهر یکی کس را هوشیار نمی بینم ..

به سختی چشم هایش را باز می کند به سقف اتاقش خیره می شود.هیچ چیز یا شاید هیچ کس به او از این سقف نزدیک تر و آشنا تر نبود.سقفی که شب ها با او خوابیده و صبح ها با او بیدار شده با او اشک ریخته،خندیده،بغض کرده،رویاها را به تصویر کشیده،شب هایی با او سیگار کشیده و حتی از درد زیاد هر روز ترک خورده... از روی تخت بلند می شود و تلو تلو خوران تا کنار پنجره می رود،پرده را کنار می زند.زن همسایه یواشکی برای پسر منتظر گوشه خیابان گل و کاغذی پرت می کند.یک لحظه به سمت پنجره بالا نگاه می کند او را می بیند خجالت می کشد اما برایش دست تکان می دهد و با یک خنده و عشوه سریع می رود.او پرده را می اندازد،سیگاری روشن می کند و به طرف تختش بر می گردد.عکس معشوقه اش را که دیشب با هم خوابیده بودند را از روی تخت پایین پرت می کند و دراز می کشد و به سقف خیره می شود.پتو را که بوی زندگی‌اش را می‌دهد روی سرش می کشد و چشم هایش را به سختی می بندد.

یه مرد بود یه مرد


چه کسی گفته یک مرد مثل فولاد است و زنگ نمی زند؟!به خدای علی قسم یک مرد هم، می ترسد،از رابطه،از دوری،از دوست داشتن،از دوست نداشته شدن،از ابراز عشق کردن،از زنگ زدن به معشوقه اش،از فکردن به او،از فکر نکردن به او،از زیبایی معشوقه،از مهربانی او،از عکسهای دونفره،از عکسهای تکی،از تنها شام خوردن ها و سر به بالین گذاشتن ها،از خیانت،از بی غیرتی از...

درست است که در ظاهر یک مرد مثل فولاد است و زنگ نمی زند،اما خم که می شود!شرمنده که می شود!و این ها همه یعنی مرگ یک مرد

ایستاده ام اما سخت..

ایستاده ام تنهای تنها در شهری که می گویند هیچ کس تنها نیست یا تنها نمی ماند! از من اگر بپرسید همه این ها چرند است تنهایی علت دارد نه زمان و مکان ،تنهایی گاهی برای او ست گاهی برای غیر او . حال نشسته‌ام در ایستادگی آخرین نخ؛ آن تنهای بدون تنهایی تا سهمی را که از او ندارم دود کنم. تا دوباره سایه‌ی کم‌رنگی باشم در خیابان‌های شهری که مالبرو تاچ ندارد.

ساعت اکنون است !و من هنوز ایستاده ام تنهای تنها در میان این همه عکسهای تک نفره، این همه هر روز هوای دونفره،تنهای تنها در این تخت دونفره و عشقی همیشه یک طرفه...

گفتم:مرا یادت هست؟!

گذشتن از چیزی که واقعیت دارد،واقعیت هایی که هیچ گذشته ایی ندارند یا نرسیدن به آدم هایی از جنس مجازی و غیر مجازی که وجود دارند اما وجود ندارند!به همین نقطه زیر علامت تعجب بودن یا نقطه زیر علامت سوال بودن یاد دوستانی که دوستشان داشتم و دوستم نداشتند،یاد تمام آنهایی که از من دیرتر به دنیا آمده اند و زودتر از دنیا رفته اند.یاد تمام این ها من را می ترساند و یادم نمی رود!!