!! تراوشات یک ذهن پریشان

پنهان شده ام پشت لبخندى که درد میکند...زمین...خمیازه ایى بکش به زیر پاى من..فقط همین

!! تراوشات یک ذهن پریشان

پنهان شده ام پشت لبخندى که درد میکند...زمین...خمیازه ایى بکش به زیر پاى من..فقط همین

من از او خاطره دارم ..

خاطراتی هست که می‌شود در آن‌ها با خیال راحت گم شد.خاطراتی  هست که می‌شود در آن‌ها خود را پیدا کرد. لابلای خاطرات خاک خورده تلخ و شیرین می توان نشست، مشتی خاطره شیرین برداشت و از دلتنگی ها گذشت .خاطراتی هست که می‌توان هدیه داد به ذهن دوستی به ظاهر صمیمی و گفت یادش تو را فراموش! خاطره هایی هست که یادش هم خاطره است، که مرورش هم خاطره است، که بازیگرش هم خاطره است. خاطراتی هست که نباید یادشان کرد که نباید یادشان کرد، از خاطراتی هم باید گریخت. خاطره ای هم هست که دوستی خط‌خطی‌اش کرده، که هر بار سراغش می‌روی جگرت آتش می‌گیرد..خاطره هایی هست که مُهر و اثر انگشت آدم دیگری ،دوستی ،معشوقه ای را در خود دارد و تو پیش خودت فکر می‌کنی حالا این معشوقه هر جایی ما باید کجا باشد؟ دستانش در دستان چه کسی است؟ خوشبخت است؟در خاطره اش هنوز خاطر من هست؟زنده است آیا؟ اگر یک روز به صورت اتفاقی یک جایی همدیگر را دیدیم چه؟ و بعد به خاطرات خودت فکر می کنی که تا آخر عمر دیگر نمی توانی برای هیچ کس بازگو کنی.


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد