تهران...یک نفس عمیق از هوای پر دود،اما دوست داشتنی،بی تابی من در همت،بی تابی من در گاندی،خیایان های شلوغ،نبودن جای پارک،بی قراری من شاید تو هم بیایی،دود سیگار،خیال تو بوی عطر تو،بوی عطر تو،وای وای...اضطراب من،دستهای عرق کرده،چشم های ملتمس آن زن فال فروش،خیابان های پر خاطره،پیاده روی در ولیعصر،پاهای خسته من،یک بلیط به یاد دو نفر،و منی که دلم می خواست سرم را روی شانه هایت بگذارم و آرام بگیرم،دست خالی از دست های تو هنگام رانندگی،رساندن خیالت تا جلوی خانه ات،دلشوره جدایی،لحظه های تلخ خداحافظی...
پ ن1:حالا بی انصاف ...من که تمام گذشته های با تو و حال بدون تو را با یادت زندگی کرده ام،چه بسیار بغض های که نکردم و اشک هایی که نریختم،به خدا انصاف نیست حتی یک شب هم به خوابم نیایی.
پ ن2:در راه برگشت خواندن فالی که خریدم
دل میرود ز دستم صاحب دلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
کشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیز
باشد که بازبینیم دیدار آشنا را
ده روزه مهر گردون افسانه است و افسون
..