!! تراوشات یک ذهن پریشان

پنهان شده ام پشت لبخندى که درد میکند...زمین...خمیازه ایى بکش به زیر پاى من..فقط همین

!! تراوشات یک ذهن پریشان

پنهان شده ام پشت لبخندى که درد میکند...زمین...خمیازه ایى بکش به زیر پاى من..فقط همین

من در میان جمع و دلم در جای دگر..

گفته بودم من آدم جمع های شلوغ نیستم،پارتی دیشب هم یکی از آن حال به هم زن های شلوغش بود که سگ صاحبش را نمی شناخت.می لولیدند در هم، پسرهایی که شجاعت دود می کردند و دخترهایی که آمده بودند قیمت بخورند و چشم رغیب را کور کنند.چپ و راست پیک،پیک تفاهم سر می کشیدند و صورت هایشان لحظه به لحظه به هم نزدیک تر می شد. سیگاری روشن کردم و به بالکن رفتم دختری به من نزدیک شد و یقه لباسم را با دستهای ظریفش صاف کرد و در گوشم گفت: من آدم جمع های شلوغ نیستم!...
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد