!! تراوشات یک ذهن پریشان

پنهان شده ام پشت لبخندى که درد میکند...زمین...خمیازه ایى بکش به زیر پاى من..فقط همین

!! تراوشات یک ذهن پریشان

پنهان شده ام پشت لبخندى که درد میکند...زمین...خمیازه ایى بکش به زیر پاى من..فقط همین

دلواپس و بی تابم ...باز امشبم بی خوابم...

با شیشه آب و آخرین لیوان دسته داری که مانده کوتاهترین آبشار دنیا را میسازم، گردنم را هم کج میکنم از آن بالا آنقدر زل میزنم به ته دره که چشمم سیاهی میرود .پایم لیز میخورد و از بالای آبشار پرت میشوم. سرم میخورد یه ته لیوان و میمیرم ....

پ.ن:این سردرد نصفه شبها امانم را بریده
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد