!! تراوشات یک ذهن پریشان

پنهان شده ام پشت لبخندى که درد میکند...زمین...خمیازه ایى بکش به زیر پاى من..فقط همین

!! تراوشات یک ذهن پریشان

پنهان شده ام پشت لبخندى که درد میکند...زمین...خمیازه ایى بکش به زیر پاى من..فقط همین

عطرخوش زن

دیشب خوابم بوی تو را می داد،بویی هوس انگیزو دلربا،رد بو را گرفتم همچون گرسنه ی که ماه ها چیزی نخورده، گوشه خوابم تورا دیدم که نشسته ی و خمیازه می کشی.چشمت که به چشمانم افتاد، گفتی:مگر در خواب همدیگر را ببینیم،بیا کمی با هم در خواب بخوابیم!!..


با صدای گوشی همراه از خواب بیدار شدم،بوی خوشت هنوز در مشامم هست.سیگارم را روشن می کنم و از اتاق بیرون می آیم.چشمانم به تو می افتد که گوشه آشپزخانه نشسته ی و  خمیاز می کشی و برایم صبحانه درست کرده ی.چشمت که در چشمانم افتاد،گفتی:بیا با هم صبحانه بخوریم..

نظرات 2 + ارسال نظر
سحر 1401,01,01 ساعت 23:55

عاشقی؟

روسپی 1396,06,14 ساعت 03:44

بیا با هم صبونه بخوریم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد